-
خنده بازار!
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 12:59
به یارو می گن اینجا چیکار می کنی؟میگه پس کجا چیکار کنم؟!!! و.....ه وه وه وه و.................ه وه وه وه چقققققققققققققققد خندیدم
-
عاقل باش و پند گیر!
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 17:30
پند اول بوقلمونی، گاوی بدید و بگفت: در آرزوی پروازم اما چگونه؟ ندانم. گاو پاسخ داد: گر ز تپاله من خوری قدرت بر بالهایت فتد و پرواز کنی. بوقلمون خورد و بر شاخی نشست. تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید. تیری بر آن نگون بخت بینداخت و هلاکش نمود. نتیجه اخلاقی: با خوردن هر گندی شاید به بالا رسی، لیک در بالا نمانی...
-
هوای عالی زندگی عالی!
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 09:58
چهارشنبه عصر راه افتادیم به سمت شمال.خیلی دلم نمی خواست برم تا حدودی توفیق اجباری بود داییم از فرررررنگ برگشته گفتیم یه دور بچرخونیمش.خلاصه اینکه با بی حوصلگی کامل راه افتادم که اصلاْ بی دلیل نبود اما چه بسا گفتن دلایل به دلایل امنیتی صحیح نیست و از شما می خوام که بدون دلیل از اینجانب پذیرا باشید.خلاصه اینکه ۲ ساعتی...
-
دوقلوهای همسان شایدم نا همسان!
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 11:05
دیروز صبح کله سحر که داشتم می اومدم سرکار تو خیابون پاتریس از دور دو تا آقا دیدم که خیلی شبیه هم بودن و با هم داشتن از تو یه کوچه می اومدن بیرون.لباساشون یکی بود و هم قد و قواره هم.داشتم به این فکر می کردم که چقد این آدمایی که مث هم لباس می پوشن ضایه س یا لااقل من یکی اصلاً خوشم نمی یاد اونم دوتا مرد گنده که همه چی...
-
چه انتظارایی از آدم دارن!
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 13:26
یه چند وقتیه خیلی به آهنگ الکی سیاوش قمیشی علاقه مند شدم و روزی چند بار گوش میدمش.دیروز داشتم با تمام حس و وجودم بهش گوش می دادم و به جملاتش فک می کردم واقعاْ محتوای قشنگی داره خوشم میاد ازش ولی همش داشتم به این فک می کردم که من میتونم همچین توانایی داشته باشم که اینجوری عاشق بشم یعنی می تونم از ته دلم از خدا بخوام...
-
حس تازه
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 14:31
یه حس تازه بهم میگه که مدتیه داره بهم خوش می گذره بدون هیچ دلیل خاصی!!!نمی دونم یه چند وقتیه کمتر دلم میگیره, کمتر عصبانی میشم, کمتر دلخور میشم کمتر می زنم تو سر خودم, نمی دونم الان نسبت به آینده خوش بین ترم و از بودن تو حالمم لذت می برم و خلاصه بدیارو کمتر میبینم و خوبیارو بیشتر حس می کنم و اینا واقعاً در حالیه که...
-
به حق چیزای نشنیده!!!
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 17:38
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود
-
بعد از ۲۶ سال
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 11:49
امروز برگشتم تهران,اخه رفته بودم شهرستان برا دیدن اهل و عیال گرام و جهت سپری کردن شاید ایامی خوش با دوستان و اقوام که شکرلله بد نبود و بسی خوش گذشت به ما و تا توانستیم صله رحم به جا آوردیم و هر روزمان نوروز بود و نوروزمان پیروز بود و اکنونمان بهتر از دیروز بود و دیروزمان یادی برای امروز و ... اینکه می گم اکنونمان بهتر...
-
سال نوی شمام مبارک
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 11:48
نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار سال ۸۸م با همه خوبی و بدیاش تموم شد.اصلاْ نمی تونم تصمیم بگیرم خوب بود یا بد چون خییییییییییییییلی اتفاقات تو این سال افتاد,هم برا خودم هم برا همه.برا همین یه جورایی خوشحالم که تموم شد و شاید منتظر خبرای خوب تو سال نو. به امید سال نو و همه چیز نو...
-
دوستای خوب...
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 10:24
با بچه های کلاس کامپیوترمون بد جور مچ شدیم یه ذره م اون ورتر مچ!سه شنبه قبل قرار گذاشتیم پنج شنبه به جای اینکه بیایم سر کلاس بریم بیرون استادمون مدعوت کردیم که با آغوش بااااااااااااااااز پذیرا شد اما گفت آموزشگاه بویی از جریان نبره ما نیز به مثال بچه های خوب بله چشمی گفتیم و برنامه مونو ست کردیم و تا پنج شنبه. پنج...
-
شیرین ترین شادباش ها پیشکش یک لحظه پاکیت!
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 09:59
بودن تویعنی بودن تمام خوبی ها,پاکی ها, زیبایی ها بودن تو یعنی بودن امنیت, اعتماد, اطمینان بودن تو یعنی بودن صفا, صمیمیت, خوش بودن با تو فهمیدم همه چیز را آنطور که باید, و درک کردم همه چیز را بیشتر از آنچه که باید و حس کردم تمام اندوه ها را کمتر از آنچه که باید و رسیدم به هر آنچه که می باید . زیباترین تبریک ها را با...
-
برای تو که برایم بهترینی
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 13:36
دیدین چه جوری بی اعتماد شدیم؟آره دیگه اعتمادی نداریم و باید تو ایران بی اعتماد زندگی کنیم چاره ایم نیست غیر از تحمل!چند روز پیش روزنامه اعتمادم ... غم از دست دادن اعتماد که هر روز از طریق سایتش با دنیا در ارتباط بودم از یه طرف و غصه سلیمان (داداشم)که بی اعتماد شد و به قول خودش خونه امیدش رو از دست داد از طرف دیگه بد...
-
بالاخره آره یا نه؟
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 12:09
صد روزه مارو علاف خودشون کردن که می ریم نمی ریم می ریم نمی ریم آخرم من نفهمیدم که می ریم یا نه؟!!! قرار بود ما خیر سرمون تو عید بریم کردستان عراق هر چیم قرارو مقدمات که از دستمون برمی اومد من ست کردم فقط مونده بود برا کنسرت بلیط بگیرم (ابی و لیلا تو عید اونجا کنسرت دارن)چمدونامم بستم کفشامم پوشیدم جلو در منتظر بقیه...
-
خبر خبر خبر
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 12:07
یه خبر داغ دارم یه خبر داغ دارم عاشقت شدم من خیلی زیاد... وای نه خبرم این نبود آها خبرم. دیروز به اصصصصصصصصصرار یکی از بچه ها وبا وجودی که از صبح صد بار گفتم نمیام سینما و باز مطرح شد آخر سر به لطف کنسلی کلاسم رفتم واممممممما فیلمه ... من این روزا یه خورده زده به سرم و همه ش دلم فیلم کمدی می خواد البته قبلنام دلقک...
-
درد
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 11:53
از در د سخن گفتن و از درد شنیدن... ...با مردم بی درد ندانی که چه دردی است
-
دل خوش سیری چند؟!!!
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 10:11
دیروز که داشتم می اومدم شرکت سوار یه تاکسی شدم که بیشتر شبیه سرزمین عجایب بود تا تاکسی!یک پسر جوان خوش تیپ با موهای ۳۰ سانتیمتری و ریش ۲۰ سانتیمتری، جمله زیبای "سلطان غم مادر" حک شده روی دست، یه تی شرت با عکس داریوشم تنش بود، زیر پای من که جلو نشسته بودم یه قناری با آب و دونش تو یه قفس بود که صدای به به و چه...
-
بر من چه می گذرد؟
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 14:40
نمیدانم بر من چه می گذرد فقط میدانم من همانی نیستم که بودم و دوست داشتم باشم.من همان دختر جوان ... نیستم که رویای کودکی دخترکی سرزنده و شاداب بود که همه چیز را زندگی میدید و زندگی را همه چیز!من همان دختر شاداب و سرزنده ای نیستم که دخترک بازیگوش و سرخوش فارغ از هر غمی در ذهن کوچک خود ترسیم می کرد و با رویای رسیدن به...
-
دوشنبه
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 17:01
خدایا شکرت ... امروز دوشنبه س...
-
تا دوشنبه
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 11:15
دیشب با مامانم صحبت کردم نمی دونم چرا احساس کردم می خواد یه چیزیو ازم قایم کنه آخر سر به خاطر اصرارای خیلی زیاد من گفت دکتر رفته و دکتر براش آزمایش نوشته یه چرت و پرتاییم از زبون دکتر گفت ولی آخر سر گفت که چیز خاصی نیست قراره دوشنبه جواب آزمایشامو بدن,ولی نمی دونم چرا هر بار که بهش فکر می کنم حس خیلی بدی دارم شاید به...
-
کاش خودم بودم
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 10:50
همیشه بزرگترین آرزوم این بوده که خودم باشم و مجبور نباشم همیشه و برای همه چی خودم رو سانسور کنم اما حیف که تا اینجام نمیشه منم که جایی نمی خوام برم!
-
شینم ده وی
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 14:47
دایه گیان دایه گیان بگری له سه ر خاکم که وا شینم ده وی زور بگریه دایه گیان فرمیسکی خوینینم ده وی من گولی سه د ئارزووی ژینم له خاکا خه و تووه خاکی مه یدانی خه بات ره نگینی خوینی من بووه دامه نیشه دایه گیان بو هاتنی من چاوه ری دلنیا به ِ به سیه تی ِ بو دنگی درگا مه گره گوی دایه گیان سویندم به فرمیسکی گه ش و ئیشی دلت...
-
شاید من بد هستم!
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 11:33
هر روز صبح خبر! خبر خبر خبر,همیشه منتظریم بشنویم اون چیزایی رو که دلمون نمی خواد اما باز منتظریم و محکومیم به شنیدن,و با وجودی که هر بار هر کدوم از این خبرا تنمونو می لزونه اما باز منتظریم چون می دونیم که راه درویی نیست و ما محکومیم به شنیدن! شایدم البته من بدم که فک می کنم همه خبرا بدن؟!چون هنوز کسی از گرسنگی نمرده و...
-
خانم ها و آقایان
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 11:02
اینارو تو گوشیه یکی شنیدم که به نظرم جالب اومد ببینم نظر شما در جایگاه یه خانم یا یه آقا چیه. آقایان اساساْ یه احتیاجات خود توجه دارن خانم ها به احساسات خود! آقاان اساساْ در مقوله تقلب مهارت دارن خانم ها در مقوله تقلید! آقایان اساساْ در جوانی خودخواه در پیری مهربان می شوند ولی خانم ها در جوانی مهربان در پیری خودخواه...
-
خدا
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 14:47
.... و خدایی که در این نزدیکی است لای این شب بوها پای آن کاج بلند .... خدا جون میشه یه کم بیای نزدیکتر؟!آخه فک کنم من یه ذره از این نزدیکیا دورم کاج و شب بوییم دورو برم نمی بینم!تو یه ذره بیا جلوتر ببینمت!
-
اشتباه
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 14:37
اشتباه کردم؟!!! نمی دونم فقط می دونم حس خوبی ندارم. خدایا به امید تو
-
شاید بشه...
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 16:06
وای خدا کنه که بشه... اگه نشه چی؟ شاید بشه! تو میگی می شه؟
-
یه روز عالی!
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 10:13
دیروزخیلی روز خوبی بود, انقد خوب که الانم خوشحالم.ناهار رفتم بالا گلمر گفت داداشت داره میاد, اولین خبر خوب!نشستیم با هم ناهار خوردیم و خیلی بهم حال داد. بعد از ظهر رفتم یه سر پیش ندا, بیشتر از اون چیزی که فک می کردم آروم شدم آخه ندا عالی صحبت می کنه و خیلی خوب بلده آدمو آروم کنه.با ندا که خداحافظی کردم حس خیلی خوبی...
-
می خواهم انسان باشم!
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 12:08
خسته شدم از بس جنس دوم باشم، تحت نظر باشم، زیر ذره بین باشم، بازخواست بشم، برا همه چی جواب پس بدم،برا لباس پوشیدنم، آرایش کردنم، بیرون رفتنم، کجا رفتنم، کی رفتنم، کی اومدنم،چرا رفتنم، با کی رفتنم، صحبت کردنم، خندیدنم، گریه کردنم و هر کوفتی نشون بده من یه آدمم! آخه میدونین من یه زنم و نباید یه لباسی بپوشم که تنگ باشه،...
-
یادت همیشه با منه
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 15:57
دو سال پیش تو این روزای سرد زمستون,یه شب وقتی که شاد وسرخوش,فارغ ازهر غم و غصه ای در حال استراحت بعد از درس خوندن بودیم و صدای قهقهه هامون گوش فلک رو کر میکرد و داشتیم با گرمای دلامون تو فضای خواستنی اتاقمون از سرمای بیرون لذت می بردیم ساعت 12 شب یه خبر فاجعه بار کل زندگی منو به هم ریخت و تبدیل شد به بدترین حادثه...
-
زمستان!
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 13:31
خیلی وقته زمستون رسیده اما هیچیش به زمستونا نرفته ,یه هوای گرم بدرد نخور بدون حتی یه دونه برف! واقعاً غم انگیزه آدم کل سال رو به امید اومدن زمستون باشه بعد اینجوری بخوره تو ذوقش و به امید دیدن یه دونه برف چشاش به اسمون خشک بشه! دیروز یه ذره برف اومد انقد ذوق کردم که می خواستم از پنجره بپرم بیرون اما نپریدم چون جرات...