دوقلوهای همسان شایدم نا همسان!

دیروز صبح کله سحر که داشتم می اومدم سرکار تو خیابون پاتریس از دور دو تا آقا دیدم که خیلی شبیه هم بودن و با هم داشتن از تو یه کوچه می اومدن بیرون.لباساشون یکی بود و هم قد و قواره هم.داشتم به این فکر می کردم که چقد این آدمایی که مث هم لباس می پوشن ضایه س یا لااقل من یکی اصلاً خوشم نمی یاد اونم دوتا مرد گنده که همه چی شون عین همه و تازه باهمم اومدن تو خیابون! 

با همین افکار به اشخاص مذکور داشتیم نزدیک و نزدیک تر می شدیم و من کماکان داشتم حرص چیزی رو می خوردم که به بنده هیچ ارتباطی نداشت,خلاصه اینکه در افکار خود غوطه ور بودم که دیدم آقایون محترم وقتی رسیدن سر خیابون کاملاً از هم جدا شدن بدون اینکه حتی به هم نگاه هم بکنند! 

متعجب از اینکه آخه اینا چرا نه دستی نه خداحافظیی نه یک کلام صحبت با هم دیگه!!!یه ذره که نزدیکتر شدیم دیدم که لباساشون نه تنها شبیه هم نیستند بلکه خیلی هم با هم فرق داره!شلواراشون که دو تا چیز کاملاً متفاوت تا حدی که یکیشون ساده و اون یکی راه راه بود که ساده هه کرم پررنگ بود اون یکی قهوه ای کم رنگ ولی رنگ پیرهناشون یه ذره به خدا فقط یه ذره شبیه هم بود!!!مات و مبهوت از این همه اشتباه دید داشتم بهشون نگاه می کردم که یکیشون سوار تاکسی شد و اون یکی اون ور خیابون منتظر  تاکسی وایستاده بود! 

تاااازه فهمیدم که این دوتا اصلاً با هم نبودن و اتفاقی چند قدمی رو شونه به شونه هم راه رفتن ... 

خلاصه اینکه 

                               عاشقی بد دردیه من هم گرفتارش شدم 

 

پ ن ۱:عنوان پست رو از کامنت سحری کش رفتم.

چه انتظارایی از آدم دارن!

یه چند وقتیه خیلی به آهنگ الکی سیاوش قمیشی علاقه مند شدم و روزی چند بار گوش میدمش.دیروز داشتم با تمام حس و وجودم بهش گوش می دادم و به جملاتش فک می کردم واقعاْ محتوای قشنگی داره خوشم میاد ازش ولی همش داشتم به این فک می کردم که من میتونم همچین توانایی داشته باشم که اینجوری عاشق بشم یعنی می تونم از ته دلم از خدا بخوام اونقدر زنده بمونم تا به جای عشقم بمیرم یا اینکه حس میکنم وجود بی وجودم بودن لازمتره؟طاقت دارم بشنوم که معشوقم از من بیزاره ومن برم پیدام نشه که ببینم دوسم داره یا اینکه به درکی میگم و میرم دنبال زندگیم؟می تونم همچین حسی داشته باشم که وقتی از زمین و زمان کلافه م یه نوازش بتونه برام همه چی باشه؟ (آخه گیس نداره که براش ببافم الهی من قربونش برم)؟یا اینکه طاقت میارم حتی زمان کوتاهی از پشت پنجره به کسی که دوسش دارم نگا کنم بدون اینکه خودش بفهمه یا اینکه حتماْ باید هوار بکشم که خوب توام منو نگاه کن دیگه! 

فک کردن به یه حس نا آشنا سخته ولی دلم می خواد اگر قراره کسی رو دوست داشته باشم این شکلی باشه وگرنه نمی خوام.نه نه  اصلاً اصرار نکنید که راه نداره به هیچ وجه. 

خیلی خوب, می دونم خیلی دلتون می خواد الان براتون می نویسم متن جالبشو   

بفرماااااااییییییییین 

من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم
الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمیتونم 


من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری
دو سه روز پیدام نشه تا ببینم چه حالی داری

من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم
اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم.



من فقط عاشق اینم ، روزایی که با تو تنهام
کار و بار زندگیمو بزارم برای فردا

من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافم
بشینم 1 گوشه ی دنج موهای تو رو ببافم

عاشق اون لحظه ام که .... پشت پنجره بشینم ،
حواست به من نباشه دزدکی تو رو  ببینم

من فقط عااشق اینم عمری از خدا بگیرم
اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

 

پ.ن 1:من همممیشه با شنیدن این آهنگ یاد سرور میفتم چون حس می کنم تنها کسیه که می تونه این شکلی عاشق بشه،خوش به حالش نهههههههههههه؟چرا 

پ ن 2:من همچنان حالم خوبه و تازه فک کنم بهترم داره میشه و جاتون حسابی خالیه. 

حس تازه

یه حس تازه بهم میگه که مدتیه داره بهم خوش می گذره بدون هیچ دلیل خاصی!!!نمی دونم یه چند وقتیه کمتر دلم میگیره, کمتر عصبانی میشم, کمتر دلخور میشم کمتر می زنم تو سر خودم, نمی دونم الان نسبت به آینده خوش بین ترم و از بودن تو حالمم لذت می برم و خلاصه بدیارو کمتر میبینم و خوبیارو بیشتر حس می کنم و اینا واقعاً در حالیه که نمی دونم چرا چون هیچ اتفاق خاصی برام نیافتاده اما انگار بیخود هی منتظر یه خبر خوبم.هر مشکلیم که برام پیش میاد حس می کنم خود به خود حل میشه.شاید اگه بشینم ریشه یابی کنم چند تا دلیل کوچک که با هم جمع شدن و اسباب خوشحالی منو فراهم کردن پیدا کنم اما می دونم که همشون خیلی کوچکتر از اون چیزین که باعث این همه خوشحالی بشن. 

مخلص کلام اینکه ما مدتی است شادیم و این شادی هر لحظه ما را به وجد می آورد و از شما می خواهیم برای این شادی نوپای ما از درگاه بارتعالی طلب استمرار فرمائید چرا که شادی ما به شما یک چیز خوب که ادبا آنرا انرژی مثبت نامیده اند منتقل می کند و اگر نکرد قول می دهیم به در خانه های تک تک شما آمده و جنابعالیان را در شادی خود سهیم داریم و آگر نه که دیگر فاتحه مان خوانده شده است چرا که همه ما و شما آرامش بعد از طوفان را شنیده ایم که بسی خوشایند است و دلپذیر و همانا جمله مذکور وضعیتی است که بنده اکنون در آن به سر میبرم اما هیچکدام از ما طوفان بعد از آرامش را نشنیده ایم که بسی ناخوشایند است و ویرانگر و گویا امیدی به نجات شخص طوفان زده نمی رود. 

پروردگارا به درگاهت دعا می کنم شادیم را افزون کنید و بیش از این مرا چشم به راه آن خبر خوش که در فوق ذکر شده بود نگذارید و نگذارید چشمه امید تازه جوشانمان خشکیده شود. 

یارب در پناه تو...

به حق چیزای نشنیده!!!

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود 

                                                                چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود 

 

 

بعد از ۲۶ سال

امروز برگشتم تهران,اخه رفته بودم شهرستان برا دیدن اهل و عیال گرام و جهت سپری کردن شاید ایامی خوش با دوستان و اقوام که شکرلله بد نبود و بسی خوش گذشت به ما و تا توانستیم صله رحم به جا آوردیم و هر روزمان نوروز بود و نوروزمان پیروز بود و اکنونمان بهتر از دیروز بود و دیروزمان یادی برای امروز و ... 

اینکه می گم اکنونمان بهتر از دیروز چون نیمه دوم بیشتر از نیمه اول بهم خوش گذشت و با یک سیزده بدر بسیااااااااااار زیبا به پایان رسید و با کوله باری از شادی و اندوه به تهران عزیمت کردم,شادی بخاطر اینکه تعطیلات خیلی خوبی داشتم و میشه گفت سالمو خوب شروع کردم وحالا چرا اندوه؟؟؟!!!به خاطر اینکه بعد بیست و شش سال قراره نقل مکان کنیم به یه شهر دیگه,اولا فک می کردم خیالی نیست و خیلی خوشحال بودم البته الانم خوشحالم ولی دیروز که داشتم می اومدم و به اینکه اخرین باره که رسماً از اونجا بر می گردم و مسافرت بعدیم باید برا یه جا دیگه بلیط بگیرم خیلی بدجور حالمو گرفت و تازه فهمیدم که دل کندن از اون محیط با تمام خاطرات خوب و بدش و آدمای خوب و بدش اونقدرام که فک می کردم راحت نیست و تازه خیلیم سخت بود آخه من تو اون خونه به دنیا اومده بودم و تمام زندگی و خاطراتمم همون جا بود. 

نه سخت بود واقعاً. 

امیدوارم بتونم خاطرات خوبم و نگه دارم و همیشه با یادآوریش شاد بشم و خاطرات بدم رو همون جا زیر خاکای باغچه مون دفن کنم.