یه روز عالی!

دیروزخیلی روز خوبی بود, انقد خوب که الانم خوشحالم.ناهار رفتم بالا گلمر گفت داداشت داره میاد, اولین خبر خوب!نشستیم با هم ناهار خوردیم و خیلی بهم حال داد.  

بعد از ظهر رفتم یه سر پیش ندا,  بیشتر از اون چیزی که فک می کردم آروم شدم آخه ندا عالی صحبت می کنه و خیلی خوب بلده آدمو آروم کنه.با ندا که خداحافظی کردم  حس خیلی خوبی داشتم, یه آرامش که مدتها بود دنبالش بودم. 

می خواستم برم خونه که فهمیدم سامان و نگار میدون ولی عصرن,به اونا ملحق شدم و داشتیم قدم زنان تو بلوار کشاورز پیشروی می کردیم که نگار گفت کافه بر و بکس داش سلیمان اینجاست!خب این دیگه عالی می شد .خیلیا اتفاقی مسیرشون افتاده تو اون کافه ولی من عمراً اتفاقی اونجارو پیداش نمی کردم!خلاصه رفتیم تو مجتمع و با تردید تا انتهاش رفتیم که یهو یه کافه هویدا شد,تو کافه از پشت سر سلیمانو دیدم,با وجودی که سامان و نگار گفتن اشتباه کردم ولی رفتم تو و دیدم خودشه,داداش نطلبیده واقعاً مراد بود و خیلی از مرادم اون ورتر!قهوه تلخی که از دست سلیمان خوردم شیرین ترین نوشیدنی دیروزم بود! تازه واقعاً کافه قشنگی بود شمام وقت کردین برین ببینین,کافه پراگ  تو بلوار کشاورز. 

خلاصه هیچی رفتیم خونه و گوشیمو روشن کردم اس ام اسه سرورو دیدم که می خواست باهام صحبت کنه,وااااااااااااای دیگه عالیه,به سرور زنگ زدم کلی خوش و بش و حال و احوال و هر هر و کر کر و از این صحبتا!وای خدا چقد دلم برا سرور تنگ شده کاش می شد سرور همیشه باشهآخه سرور یعنی خنده شادی و خوش بودن... 

خلاصه اینکه خیلی روز خوبی داشتم و واقعاً با روحیه خوبی خوابیدم. 

امروزم که الحمدالله روزم خوب شروع شد... 

نظرات 1 + ارسال نظر
پریسا یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ب.ظ

خیلی با مزه می نویسی دمت گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد