روزای بی سروری

قبلنا که سرورو داشتیم همه چی داشتیم,شاد بودیم خوش بودیم و می خندیدیم.با سرور همه چی عالی بود,تنبلیامون علافیامون نخوابیدنامون درس نخوندنامون و آخر سر باز خندیدنامون!وای که چقد خوب بود از اول هفته لحظه شماری تا آخر هفته که اگر احتمالاً سرور هوس کنه و دلش بخواد پاشه بیاد پیشمون و... 

بشینه باز قر بزنه و قر بزنه و از زمونه شکایت بکنه واز دست خودش ناراضی باشه و خودش و سرزنش کنه و ما بشینیم دلداریش بدیم و تاکید کنیم تو خوبی باور کن تو خوبی.آخر سرم مثل همیشه باورش نمی شد و می گفت ولش کن بابا بیاین بشینیم بخندیم و باز خندیدنای با مورد و بی مورد شروع می شد.خیلی سرور خوبه,باهاش خیلی میشه خوش گذروند!وای خدا چقد دلم برا سرور تنگ شده ه ه ه ه ه 

حالا هی ما دلمون برات تنگ بشه هی تو بشین تو خونه و عین... از پوسته ت نیا بیرون.بیا دیگه سرور

یاد بچه گیها بخیر...

خیلی بدجور دلم هوای بچه گیامو کرده اون وقتا که همه دور هم بودیم ,اون وقتا که کسی جایی نرفته بود, اون وقتا که همه با هم خوش بودیم ته دلمون فقط آرزوهای کوچیکی بود که خیلی راحت دست یافتنی بودن و چقد رسیدن به این آرزوها خوشحالمون میکرد,تا چند وقتی دیگه چیزی از خدا نمی خواستیم و باز یه آرزوی کوچیکه دیگه 

دلم برا اون وتا که همه دور سفره 5 نفریمون می شستیم و حرف میزدیم و حرف می زدیم ومی خنندیدم و واقعاً بهمون خوش می گذشت و بعد شام سرمست و شاد اگه حوصله ای بود می رفتیم سر درس و اگر نه تشکیل جلسه جهت تصمیم گیری که کجا بریم یا اینکه به کی زنگ بزنیم که بیاد خونه مون و حالا بشینیم همه با هم بخندیم و خوش باشیم تنگ شده. 

بعضی وقتام چی میشد؟بله دعوا,سر یه چیزی دعوا میشد و تا جیغ مامان در بیاد ما پشیمون بشیم یه ذره دیر میشد چون معمولاً دو طرف مقصر محسوب میشدن و اگر یکی از طرفین دعوا جناب ته تغاری بودن, صد در صد مقصر طرف دیگه ی دعوا بود و یک کتک احتمالی که بستگی به مود مامان داشت!!!ولی ما دو تا کوچیکا کمتر کتک می خوردیم خواهر بزرگه هم که معمولاً در میرفت و میشه گفت بیشتر کتکارو داداش بزرگه می خورد با استناد به این فرموده خودش که بالاخره باید کتکه رو بخورم(و اصلاً این صحت نداشت چون مامان خیلی زود آروم می شد هو جریان به پایان می رسید)نشسته و چمباتمه زده یه دل سیر نوش جان می کرد.وای شبای زمستون,خدایا چقد اون شبا خوب بود چقد اون با هم بودنا حال میداد,همه تو آشپزخونه دور بخاری جمع می شدیم و مشغول تماشای تلویزیون و خوردن تخمه های دست ساز مامان که جو رو خیلی شیرین تر میکرد.کاش اون موقع بیشتر قدر لحظاتو میدونستم شاید اگ می دونستم روزایی میاد که برا دور هم بودنمون باید حتماً مناسبت یا بهونه ای باشه حتماً بیشتر قدرشو میدونستم.شبایی که اون زمان هر شبه من بود الان فقط سالی چند بار اتفاق میفته,تا 5 نفر از 5 جای مختلف بخوان جمع شن واقعاً سخته...الان خیلی چیزا دارم که اون زمان نداشتم و شاید خیلی آرزوی داشتنش تو دلم بود اما من همون زمانارو میخوام همه اون چیزایی رو که الان دارم واون موقع نه نمی خوام مخصوصاً غم غصه شو,چون الان یه عالمه  بیشتر از هر چیز غصه دارم که اون زمان نداشتم هیچ چیزشو نمی خوام هیچ چی!زمستونه و همه جا سرد,در واقع همه جا و همه کس سرد!وای خدا چقد دلم هوای بچه گیامو کرده...

از ادعا تا واقعیت

همه الان روشنفکر شدن!یا لااقل ادعای شدید روشنفکریشون میشه و چی؟آدمای روشنفکر به شدت ادعای کمونیستی دارن اما آدم هرچی دورو برش میبینه برخلاف این ادعاس یعنی نه تنها برخلاف بلکه دورو برمون پر مسائل غیر انسانیه یه چیزایی که واقعا دل آدمو به درد میاره,آدم ازهمه که انتظار نداره ولی متاسفانه الانا دقیقا ادعا و کمونیسم رابطه عکس دارن و جالب اینجاست که بیشتر کسانی که تحت سلطه و زیر دست بودن دارن جبران میکنن یا در واقع دارن عقده خالی میکنن!!!به قول پلنگ تنهامون که امروزدلش از یکی از مدیرا خیلی پر بود یارب روا مدار که گدا معتبر شود گر معتبر شود ز خدا بیخبر شود.چقد الان همه از خدا بیخبرن...به امید فرداهایی بهتر 

اینجا کجاست...

دیروز تو تاکسی نشسته بودم,داشتم با گوشیم ور میرفتم راننده خیلی مودبانه با جمله"این روزا خطا خیلی خرابه"بحثو شروع کرد.یه ذره به این درو اون در زد آخر سر پرسید عذر میخوام خانم تلفنایی که کنترل هستن جریانشون چه جوریه؟؟؟... 

با اضطراب تلخی که تو صداش موج میزذ گفت که میگن تلفن من چون این- رو بین IR وMCI رو نداره میگن کنترله!!!!!!!!! 

یاد کتاب 1984 افتادم,واقعا اینجا کجاست؟!!!

بازم سلام

سلااااااام بازم سلام, یه سال و اندی پیش من یه سری زدم و رفتم اهاااااا حالا بازاومدم.خوب الان اگه میخواین بدونین چی باعث شد که من برگردم باید بگم که شخصیت جالب این داداشم بود.گیر میده ها این.ما یه بار تو تلویزیون دیدیم که یه عقاب یه بزمجه رو نشون کرده بود بزمجهه با سرعت نور داشت میدویید...خب از اون روز تا حالا این به عالم وآدم اینو اطلاع داده,سرعت دویدن بزمجه,منم گفتم اینجا بنویسم که اگر وقت کردین برین ببینین بد نیست.(اطلاع رسانی عمومی)