یادت همیشه با منه

دو سال پیش تو این روزای سرد زمستون,یه شب وقتی که شاد وسرخوش,فارغ ازهر غم و غصه ای در حال استراحت بعد از درس خوندن بودیم و صدای قهقهه هامون گوش فلک رو کر میکرد و داشتیم  با گرمای دلامون تو فضای خواستنی  اتاقمون از سرمای بیرون لذت می بردیم ساعت 12 شب  یه خبر فاجعه بار  کل زندگی منو به هم ریخت و تبدیل شد به بدترین حادثه زندگی من! 

هم اتاقیم تصادف کرد و ما رو با همه خاطرات قشنگش تنها گذاشت. 

منو به هم ریخت,داغونم کرد,آرامشمو گرفت و کابوس شب و روزم شد.وای خدا چه فاجعه ای. 

آیا از این بدترم ممکنه؟؟شکرت خدا جون شکرت که سنورو آفریدی که من به حقانیت وجودت ایمان بیارم... 

سنور نازم 

هنوز رفتنتو باور نکردم و هیچ وقت نمی خوام باور کنم.با وجودی که فقط چند ماه با من بودی فهمیدم که بودن تو یعنی بودن تمام خوبی ها,پاکی ها,مهربونی ها و همه چیزای خوب دنیا. 

تو یه فرشته بودی به خدا تو یه آدم عادی نبودی,آخه مگه  یه آدم چقد میتونه خوب باشه؟ 

می خوام بگم فرشته ای که همیشه حس کنم کنارمی و بودنت بهم حس زندگی بده. 

دیر فهمیدمت سنور خیلی دیر! 

کاش اون وقتا می دونستم خدا چه لطفی در حق من کرده اما... 

حالا  من موندم و حسرت یه بار فقط و فقط یه بار دیدن دوباره تو حتی اگه تو خوابم باشه... 

فقط به امید دیدن دوباره تو دنیای پس از مرگ رو میخوام باور کنم چون تنها جایی که میتونم ببینمت شاید اون جا باشه! 

 

شیرین ترین و تلخترین خاطره زندگیم همیشه به یادتم. 

 

یادتو از من نگیر و اگر تونستی هرزگاهی به خوابم بیا. 

                                    

                               با تمام وجود می طلبمت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد