یاد بچه گیها بخیر...

خیلی بدجور دلم هوای بچه گیامو کرده اون وقتا که همه دور هم بودیم ,اون وقتا که کسی جایی نرفته بود, اون وقتا که همه با هم خوش بودیم ته دلمون فقط آرزوهای کوچیکی بود که خیلی راحت دست یافتنی بودن و چقد رسیدن به این آرزوها خوشحالمون میکرد,تا چند وقتی دیگه چیزی از خدا نمی خواستیم و باز یه آرزوی کوچیکه دیگه 

دلم برا اون وتا که همه دور سفره 5 نفریمون می شستیم و حرف میزدیم و حرف می زدیم ومی خنندیدم و واقعاً بهمون خوش می گذشت و بعد شام سرمست و شاد اگه حوصله ای بود می رفتیم سر درس و اگر نه تشکیل جلسه جهت تصمیم گیری که کجا بریم یا اینکه به کی زنگ بزنیم که بیاد خونه مون و حالا بشینیم همه با هم بخندیم و خوش باشیم تنگ شده. 

بعضی وقتام چی میشد؟بله دعوا,سر یه چیزی دعوا میشد و تا جیغ مامان در بیاد ما پشیمون بشیم یه ذره دیر میشد چون معمولاً دو طرف مقصر محسوب میشدن و اگر یکی از طرفین دعوا جناب ته تغاری بودن, صد در صد مقصر طرف دیگه ی دعوا بود و یک کتک احتمالی که بستگی به مود مامان داشت!!!ولی ما دو تا کوچیکا کمتر کتک می خوردیم خواهر بزرگه هم که معمولاً در میرفت و میشه گفت بیشتر کتکارو داداش بزرگه می خورد با استناد به این فرموده خودش که بالاخره باید کتکه رو بخورم(و اصلاً این صحت نداشت چون مامان خیلی زود آروم می شد هو جریان به پایان می رسید)نشسته و چمباتمه زده یه دل سیر نوش جان می کرد.وای شبای زمستون,خدایا چقد اون شبا خوب بود چقد اون با هم بودنا حال میداد,همه تو آشپزخونه دور بخاری جمع می شدیم و مشغول تماشای تلویزیون و خوردن تخمه های دست ساز مامان که جو رو خیلی شیرین تر میکرد.کاش اون موقع بیشتر قدر لحظاتو میدونستم شاید اگ می دونستم روزایی میاد که برا دور هم بودنمون باید حتماً مناسبت یا بهونه ای باشه حتماً بیشتر قدرشو میدونستم.شبایی که اون زمان هر شبه من بود الان فقط سالی چند بار اتفاق میفته,تا 5 نفر از 5 جای مختلف بخوان جمع شن واقعاً سخته...الان خیلی چیزا دارم که اون زمان نداشتم و شاید خیلی آرزوی داشتنش تو دلم بود اما من همون زمانارو میخوام همه اون چیزایی رو که الان دارم واون موقع نه نمی خوام مخصوصاً غم غصه شو,چون الان یه عالمه  بیشتر از هر چیز غصه دارم که اون زمان نداشتم هیچ چیزشو نمی خوام هیچ چی!زمستونه و همه جا سرد,در واقع همه جا و همه کس سرد!وای خدا چقد دلم هوای بچه گیامو کرده...

نظرات 1 + ارسال نظر
گل مر یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:43 ب.ظ

آخیییییییییییییییی قربون شوهرم برم که کتک خور جمعتون بوددددددددددددددددد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد